???? ?????? ???? ?????? ???? ???? ????(?) ???
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هادی صالحین
درباره ما
جستجو

کارنامه عملیات
جنگ دفاع مقدس
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ارسال شده در دوشنبه 92/7/29 ساعت 8:4 ع توسط هادی صالحین


اصل شبهه:  عاشورای سال 61 هجری شهادت امام حسین ـ علیه‎السلام ـ در چه موقعی از سال واقع شده؟ دقیقاً چه زمانی بوده و چه فصلی؟

بر طبق روشی که دکتر ابوالفضل نبئی بیان نموده اند (یعنی روش تبدیل سال هجری قمری به هجری شمسی) وقتی دهم محرم سال 61 هجری را به شمسی تبدیل کنیم از حاصل تبدیل چنین بر می آید که در فصل پائیز یعنی 21/8/51 امام به شهادت رسیده اند.[1]

اما آنچه را که آیت الله سبحانی و مکارم شیرازی محاسبه کرده اند در اینجا می آوریم «از تقویمها معلوم می شود که روز عاشورای سال 1390 هجری قمری مطابق 27 اسفند 1348 شمسی بوده است و می دانیم که واقعه جانسوز کربلا در سال 61 هجری قمری بوده است بنابراین می گوئیم: 1329 61-1390

از طرفی مقدار یک سال شمسی به حسب عدد اعشاری 2422/365 روز است و یکسال قمری به حسب عدد اعشاری 3670/354 روز است پس تفاوت ایام این دو 8752/10 خواهد بود بنابراین تفاوت ایام تمام این سالها (1329 سال) چنین می شود:

1408/14453 1329*8752/10

یعنی در مدت 1329 سال مبداء سال قمری باندازه 1408/14453 روز نسبت به سال شمسی جلو می افتد که برای تطبیق آندو باید به عقب برگردیم با این ترتیب: روز 208+39 سال 2422/365: 1408/14453

بنابراین باید همین 208 روز را بر عاشورای سال 1390 بیفزائیم تا منظور حاصل شود و چون ماههای شمسی بعد از اسفند تا شهریور مطابق تعدیل قانون همه 31 روز است پس 22 روز + 6 ماه 31: 208 و چون 6 ماه و 22 روز بر 27 اسفند بیفزائیم به بیستم مهر خواهیم رسید.

بنابراین با تقریب جزئی می توان گفت که «عاشورای سال 61 مطابق با بیستم مهرماه» بوده است.[2]

علاوه بر محاسبات نجومی از متن نامه ها نیز چنین استفاده می شود که واقعه عاشورا در اواخر تابستان و اوایل پاییز بوده است نویسندگان نامه های دعوت به امام نوشته اند که «باغها سرسبز و میوه ها رسیده است...»[3]

با توجه به اینکه دعوت کنندگان از کوفه بودند و عزیمت امام نیز به سوی کوفه (عراق فعلی) بوده است فصل رسیدن میوه های این منطقه که خرما از جمله مهمترین میوه های منطقه عراق است در همین فصل است و برداشت آن آغاز می شود بنابراین وقوع حادثه عاشورا در فصل پائیز بوده و اختلاف جزئی بین دو روش وجود دارد که اول پائیز بوده یا وسط پائیز، و ترجیح با اول پائیز و بیستم مهرماه است.

رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:

«هر کس حسین را زیارت کند پس از شهادتش بهشت بر او واجب است»[4]

برای مطالعه بیشتر به کتاب های: 1. تقویم و تقویم نگاری آقای نبئی و پاسخ به پرسشهای آیات عظام مکارم و سبحانی مراجعه کنید.

--------------------------------------------------------------------------------

[1] . ابوالفضل نبئی، تقویم وتقویم نگاری، چاپ دوم، مشهد، چاپ و نشر آستان قدس، 1366، ص 201.

[2] . جعفر سبحانی و ناصر مکارم شیرازی، پرسشها و پاسخها، چاپ اول، قم، حکمت 1353، ج 2، ص 155.

[3] . شیخ مفید، الارشاد، چاپ اول، قم، آل البیت، 1413، ج 2، ص 38.

[4] . همان، ج 2، ص 134.




      


حث را در دو بخش پی می‌گیریم:

الف: در روایاتی که از اهل‌بیت ـ علیهم السلام ـ رسیده تصریح شده است که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ کتاب و سلاح را که از مختصّات ائمه ـ علیهم السلام ـ بعد از آن حضرت به شمار می‌رود به أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ سپرد و امام علی ـ علیه السّلام ـ آن را به امام حسن ـ علیه السّلام ـ و همین‌طور هر کدام از آنان کتاب و سلاح را به امام بعد از خود تحویل داده‌اند؛ از جمله:

یک: سلیم بن قیس گفت: أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ در هنگام وصیّت کتاب و سلاح را به امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ داد و فرمود: پسرم، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به من دستور داده است که کتاب و سلاح را به تو تحویل دهم، همان‌طور که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به من وصیّت کرد و کتاب و سلاح را به من داد و تو باید آن را به برادرت حسین تحویل دهی.[1]

دو: در جنگ صفین أمیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ به قنبر فرمود: نیزة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را که لمس شدة به دست آن حضرت است (برایم) بیاور، آن را امام حسن ـ علیه السّلام ـ از من به ارث می‌برد و لکن به کار نمی‌گیرد و در دست حسینم شکسته خواهد شد.[2]


از مجموع این‌گونه روایات که شمار آن‌ها هم در کتب روایی و تاریخی کم نیست استفاده می‌شود که: از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اشیایی به أئمه ـ علیهم السلام ـ به ارث رسیده و از مختصّات آنان محسوب می‌شود و در موقع لازم از آن‌ها استفاده می‌کرده‌اند.

بنابراین سخن و اتمام حجّت حضرت سیدالشّهدا ـ علیه السّلام ـ که به لشکر کوفه فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهد که آیا می‌دانید، این شمشیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است که من همراه دارم؟... آیا می‌دانید این عمامة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است که من بر سر دارم؟ و کوفیان سخن آن بزرگوار را تصدیق کردند؛[3] حمل بر ظاهر آن می‌شود؛ به این معنی که شمشیر و عمامه واقعاً همان شمشیر و عمامة پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده است.

ممکن است کسی احتمال بدهد که مقصود امام ـ علیه السّلام ـ از این‌گونه سخن گفتن با کوفیان، بیان اهداف عالیة آن حضرت باشد، یعنی ای مردم بدانید هدف من همان هدف رسول‌خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است. چنین احتمالی بعید است، زیرا بارها آن حضرت از مدینه تا کربلا اهداف خود را صریحاً‌ بیان کرده‌اند و لازم نبوده است که با کنایه و یا سربسته و یا از راه جلب عواطف مردمی به بیان اهداف خود بپردازند؛ از جمله:

ولید در مدینه از آن حضرت خواست تا با یزید بیعت کند؛ امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: ما خاندان نبوّت و معدن رسالتیم و (خانة ما) محلّ آمد و رفت فرشتگان است‌، فیض خداوند از ما شروع شده و به ما ختم خواهد شد. یزید مردی شراب‌خوار و فاسق است، مردم را بی‌گناه می‌کشد، فسق او آشکار است، او لایق خلافت نیست، و همانند من با همانند او بیعت نخواهد کرد.[4]

ب: در بعضی از کتاب‌های تاریخی نقل شده است که امام حسین ـ علیه السّلام ـ در روز عاشورا، بر اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ سوار شده و به میدان کارزار رفته است؛ از جمله:

حضرت سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ بعد از خطبه‌ای طولانی و اتمام حجّت با لشکر کوفه اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرتجز را طلبید و بر آن سوار شد و لشکر خود را برای جنگ آماده کرد.[5]

اینک دو سؤال مطرح است:

1. آیا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ اسبی به این نام داشته است؟

2. آیا ممکن است این اندازه (بیش از پنجاه سال) عمر اسب طولانی باشد؟

در کتاب تاریخ آمده است: اسبی را که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ آن را از اعرابی خرید مرتجز نام دارد.[6]

از امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ و ابن عباس هم‌چنین نقل شده است: «کان للنبی ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرسٌ یقال له المرتجز»[7] پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اسبی داشتند که به آن مرتجز گفته می‌شد.

جاحظ هم گفته است: ممکن است عمر اسب به نود (90) سال برسد[8]. بعد از بیان أهم مطالبی که رسیده است به جمع‌بندی‌ می‌پردازیم: یک مطلب یقینی است و آن این‌که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسبی به نام مرتجز داشته‌اند، حال این اسب تا روز عاشورا زنده مانده است که امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر آن سوار شود و به تجهیز لشکر خود بپردازد، یا نه؟ دو احتمال می‌رود:

1. از بیان علی ـ علیه السّلام ـ و ابن‌عباس استفاده می‌شود که اسب «مرتجز» بعد از رحلت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ، دیگر زنده نبوده است، چون که مفاد «کان للنبی ـ صلی الله علیه و آله ـ» این است که آن حضرت چنین اسبی داشته‌اند؛ کما این‌که سهیلی صریحاً ادعا کرد بعد از اختلاف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اعرابی و برگرداندن آن اسب به اعرابی، اسب مرد.

2. از کلام جاحظ که گفت: ممکن است عمر اسب به نود سال هم برسد؛ بر می‌آید که: بُعدی ندارد «مرتجز»‌ اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تا عاشورا زنده مانده باشد و امام حسین ـ علیه السّلام ـ بر آن سوار شده و لشکر خود را‌ آمادة نبرد کرده باشد. ولی نمی توانگفت که اسب امم حسین(ع) همان اسب پیامبر بوده است.

ادامه مطلب...


      


قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی. تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.

قضا یعنی حکم و حتمیت. در نظام آفرینش،‌ موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است. حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آن‌ها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت،‌ این مرحله را قضا می نامند.

خداوند برای هر موجودی، اسباب هایی قرار داده که هستی و ویژگی‌های موجود بستگی به آن علت‌‌ها دارد. هر چه در جهان پدید می آید، بدون رابطه با قبل و بعد و فقط اتفاقی و بی حساب نیست. همان گونه که در بارش برف و باران عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل و اسباب انجام نمی پذیرد، کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق سر نمی زند، بلکه نخست چیزی را تصور می کند، سپس به آن می اندیشد و پس از آن که فایدة واقعی یا پنداری آن را پذیرفت،‌ به انجام آن می کوشد. پس هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد و این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند چنین مقرّر کرده است.

این مسئله با اصل آزادی و اختیار انسان ناهمگونی ندارد،‌زیرا اختیار و آزادی یکی از اسباب و علل جهان است؛ یعنی خداوند خواسته و مقدّر کرده که بشر کارهای خود را به اراده و انتخاب خود انجام دهد، و سرنوشت خویش را رقم زند. این که می گوییم کارهای انسان هم به اختیار او است و هم قضا و قدر الهی دخالت دارد، به همین معنی است که خدا اراده فرموده و مقدّر کرده که بشر در تعیین سرنوشت خود مؤثر باشد. خداوند برای حوادث جهان، علل و اسبابی مقدّر کرده،‌در مورد افعال انسانی،‌عقل و اراده و اختیار از جملة آن اسباب است اما آنچه که انسان با اختیار خود از میان تقدیرهای مختلف برگزیند، قضای الهی است.

بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر جاذبة زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط کند. نیز مانند گیاه نیست که فقط یک راه دارد و همین که در وضع رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه رشد و نمو را طی ‌کند. هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را بر سر چهار راه هایی می بیند و هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آن‌ها را انتخاب کند ندارد و سایر راه ها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آن‌ها به نظر و فکر و ارادة او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک راه خاص را معیّن می‌کند، و این همان قضا و قدر الهی خواهد بود،(1)

در این جا شخصیت و صفات اخلاقی و روحی و پیشینة تربیتی و موروثی و میزان عقل و دور اندیشی بشر به میان می آید و معلوم می‌شود که آیندة سعادت بخش یا شقاوت بار هر کس تا چه اندازه مربوط به شخصیت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او است،‌ و بالاخره به راهی که انتخاب می‌کند.

تفاوتی که میان بشر و آتش که می سوزاند و‌آب که غرق می‌کند و گیاه که می روید و حیوان که راه می رود وجود دارد، این است که انسان انتخاب می‌کند. او همیشه در برابر چند کار و چند راه قرار گرفته، در قطعیت یافتن یک راه و یک کار، خواست او مؤثر است.

انسان، عملی را که با غریزه طبیعی و حیوانی او هماهنگ است و هیچ مانعی برای آن وجود ندارد، به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی قادر است ترک کند (مانند ترک گناهان) همچنین کاری را که مخالف خواسته‌های او است و هیچ گونه عامل اجبار کنندة بیرونی وجود ندارد، به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد می‌تواند انجام دهد مانند خوردن دارو و حاضر شدن برای عمل جراحی.

پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه این که تقدیر او را مجبور سازد.

انسان فقط یک سرنوشت حتمی ندارد، بلکه سرنوشت های گوناگونی در پیش دارد که ممکن است هر کدام از آن‌ها جانشین دیگری گردد. در تعیین و حتمی شدن یکی از آنها، ارادة شخص تأثیر جدی دارد، مثلاً اگر بیمار شود، سرنوشت او بستگی به درمان دارد. اگر اقدام کند، ممکن است معالجه شود و اگر اقدام نکند، از بین می‌رود. حتمی شدن یکی از آن دو، به اختیار خودش می‌باشد.

امام علی(ع) از پای دیوار کجی برخاست و کنار دیوار دیگری نشست. گفتند: آیا از قضای الهی فرار می کنی؟ پاسخ داد: "از قضای خدا به قَدَر وی و قضای دیگری فرار می کنم".(2) یعنی قضا و قدر معیّن کرده که هر چیزی اثر خود را داشته باشد و من با آگاهی که دارم، راهی را انتخاب می کنم که اثر خوب داشته باشد.

اما امام حسین(ع)، با علم و آگاهی و به خاطر رسوا کردن بنی‌امیه و عمل به دستور جدّ بزرگوارش (که سکوت در مقابل حاکم ستمگرِ بدعت‌گذار را جایز ندانسته بود)(3) حاضر نشد با یزید بیعت کند و به جوار خانة خدا پناهنده شد. در آن جا نامه‌های بی‌شمار کوفیان را دریافت کرد و وقتی مکه را نا امن دید، در جواب دعوت مردم کوفه، به سوی آن شهر رهسپار شد، ولی سپاه «عبیدالله» مانع ورود ایشان به کوفه گشت و به اجبار ایشان را به کربلا برد. در آن جا امام را بین دو راه آزاد گذاشت: بیعت ذلیلانه با یزید، یا رو به رو شدن با شمشیرهای سپاه عبیداالله. امام راه دوم را انتخاب کرد.(4) بنابراین راهی که امام برمی‌گزیند، هم اختیاری است و هم تقدیر الهی است و میان تقدیر الهی و انتخاب او نه تنها تضادی نیست، بلکه همخوانی دارند.

حضرت می‌فرماید: «قد شاءالله أن یرانی مقتولاً مذبوحاً ظلماً و عدواناً؛ خداوند می‌خواهد مرا کشتة‌سربریده، بناحق و ستمدیده ببیند».(5)

کلام حضرت بیانگر اراده و مشیت خداوند در مورد بندگان اوست. خداوند می‌خواهد همه بندگان رهرو صراط مستقیم باشند. خدا آنان را به پیمودن این راه امر کرده، از آنها پیمان گرفته که رهرو این راه باشید،(6) ولی انسان‌ها را آزاد گذارده که به خواست خدا عمل کنند یا عصیان کرده و راه دیگری در پیش گیرند.

در مورد امام حسین(ع) هم خداوند می‌خواست بهترین راه را برگزیند که نتیجه و عاقبت آن کشته شدن مظلومانه بود، ولی امام حسین در انتخاب آن راه مجبور نبود.

حضرت خود را آزاد می‌دانست، ولی فقط اراده و خواست خدا را می‌پسندید، زیرا خواست خدا را بهترین سرنوشت و عاقبت می‌دانست. متأسفانه کافران و مشرکان هستند که با استناد به تقدیر و جبر می‌خواهند گمراهی خود را توجیه کنند و می‌گویند:

«لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباؤنا...؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان مشرک نمی‌شدیم»!(7)

منظور آنان این است که مشرک شدن ما به تقدیر الهی و بدون اختیار بوده است،‌هم چنان که قرآن از آنان نقل می‌‌کند: «لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شیء نحن و لا آباؤنا و لا حرّمنا من دونه من شیء؛ اگر خدا می‌خواست، ما و پدرانمان غیر از خدا را عبادت نمی‌کردیم و بدون اجازة او چیزی را حرام نمی‌شمردیم»(8)، یعنی عبادت بت‌ها توسط ما تقدیر و قضای حتمی بوده، قدرت سرپیچی نداشته‌ایم، ولی خداوند چنین اراده و مشیتی را از خود نفی کرده و می‌فرماید: «لو شاء الله لهداکم اجمعین؛ اگر خدا می‌خواست، همه شما را هدایت می‌کرد».(9)

اگر خداوند بخواهد به صورت اجبار انسان‌ها را به راهی ببرد،‌ مطمئناً به راه ایمان و بندگی اجبار می‌کرد، نه به سوی کفر و گمراهی در عین حال خدا ایمان اجباری را نمی‌پسندد و ایمانی را می‌خواهد که از روی اراده و انتخاب باشد و این ارزشمند است،‌نه ایمان اجباری.

پس خداوند وقتی ایمان جبری نخواهد و ارادة قطعی و تخلف ناپذیرش بر هدایت شدن اجباری مردم تعلق نگیرد، ارادة قطعی او بر کفر کافران و شرک مشرکان تعلق نخواهد گرفت، زیرا چنین اراده‌ای علاوه بر آن که جبر را حاکم می‌کند و مخالف دستور الهی است (که به ایمان امر کرده است) و فرستادن پیامبران را بی فایده می‌کند و...، ظلم می‌باشد اما خداوند از ظلم و ستم پیراسته است. پس نه کفر کافران به تقدیر حتمی است (که اراده انسان در آن نباشد) و نه ایمان مؤمنان، چون در این صورت نه کفر آنان گناه بود و نه ایمان ایشان ارزش داشت.

ادامه مطلب...


      
ارسال شده در دوشنبه 92/7/29 ساعت 1:46 ع توسط هادی صالحین


عزت نیاز روحی ، وظیفه شرعی  

تمایلات ما ابزار عبودیت ماست 

تمایلات درونی ما که گاه در فطرت ما و گاه در طبیعت ما قرار داده شده ابزاری است برای عبودیت ما میل به محبوبیت میل به قدرت ، میل به ثروت همه این تمایلات اگر مدیریت بشه می شه با همین تمایلات آدم به بهشت برسه ولی اگر مدیریت نشه همین تمایلات ابزار جهنمی شدن ما می شه مثل چاقویی می مومنه که اگه دست دکتر بیفته ابزار نجات و جان دادن  میشه و اگه به دست جانی بیفته ابزار جان گرفتن می شه

مثلا ببنید مومن و کافر علاقه به راحتی و عافیت دارند  ولی مومن این راحت طلبی رو مدیریت می کنه تا مدت بیشتری راحتی بچشه برای رسیدن به این راحتی بیشتر تلاش می کنه ولی کافر برای رسیدن به راحت طلبی عجله می کنه به همین راحتی دم دستی بسنده می کنه می افته تو تنبلی و تن پروری

عزت طلبی نیاز روحی ماست

یکی از نیازهای روحی ما عزت طلبی هست نمی شه بدون عزت زندگی کرد همه ما علاقمند به عزتیم کسی به ما بی احترامی کنه بهمون بر می خوره به یه بچه بی احترامی کنه بر میگرده تو به من اهانت کردی با زبان فطرت به تو می گه من عزیزم

عزت درب خانه خداست جای دیگر نیست 

نکته اولی که درباره عزت باید بدونیم این هست که عزت رو باید درب خانه خدا به دست بیاریم بعضی ها می خوان از کفار عزت بگیرند خداوند متعال به شدت با اونها برخورد می کنه «النساء : 139   الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً»اینهایی که می روند با کفار رفیق می شوند می خواهند از انها عزت بگیرند بدانندکه همه ی عزت برای خداست.

ایمان به انسان عزت می دهد

برای عزت مند شدن کافی اهل ایمان بشی اولین چیزی که خدا بهت هدیه می کنه همین عزت هست (الخصال، ج1، ص139)امام باقر ع فرمود : إنّ اللّه َ عزّ و جلّ أعطی المؤمنَ ثلاثَ خِصالٍ: العِزَّ فی الدُّنیا و الدِّینِ

نکته بعدی اینکه مومن حق نداره از عزتش بگذره و اینقدر ارزش داره که به شما اجازه دادند از جانت و مالت برای عزت بگذری (کافی)امام صادق ع: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَی الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا وَ لَمْ یُفَوِّضْ إِلَیْهِ أَنْ یَکُونَ ذَلِیلًا أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ- وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ فَالْمُؤْمِنُ یَکُونُ عَزِیزاً وَ لَا یَکُونُ ذَلِیلًا خداوند همه امورت رو به خودت واگذار کرده ولی بهت اجازه نمی ده ذلیل بشی

رابطه با آمریکا به قیمت خرج کردن عزت  

چقدر کم عقلند اونهایی که عزت طلبی جامعه دینی رو در مقابل جبهه ی کفر نمی فهمند امروز جامعه ی ما در جهان جرمش اینکه عزت طلب نمیخواد زیر بیلط غیر خدا بره تحریم های جهانی بخشی از مشکلات اقتصادی ما به خاطر همین عزت طلبی دینی ماست که برخاسته از ایمان ماست اگر رابطه با آمریکا به قیمت خرج کردن عزت باشه خدا اجازه نمی ده

اما کجاها باید عزت را جستجو کرد

 1- پیروی از ولایت : (تحف العقول، ص283)امام سجاد ع : طَاعَةُ وُلَاةِ الْأَمْرِ تَمَامُ الْعِز ما به چشم دیدیم هر جامعه ایی پای ولی اش ایستادگی کرد خدا بهش عزتی داد نگو نپرس عزت امروز ما در جامعه جهانی که الان همه مسلمانان به عزت ما تکیه کردند انقلاب شون برپا کردند ثمره اطاعت از ولایت فقیه بوده و هست و گرنه تاریخ نشون داده جامعه ایی که طاعت محض ولی نداشته به چه خفت و خاری افتاده شما ببنید بعد از کربلا مدینه چه خبر شد حجاج بن یوسف سقفی چه بلایی سر مردم مدینه اورد با سید الشهداء همراهی نکردند خداوند خارشون کرد ، پسر خلیفه دوم احتیاط می کرد با امیرالمومنین بیعت کنه دست بیعت با علی نداد مجبور شد با پای کثیف ترین آدم تاریخ یعنی حجاج ین یوسف سقفی بیعت کنه وقتی که خودشون رسوند به دار الامارة حجاج کنار کنیزکانش بود گفت دستم بند هست با پای من بیعت کن ببینید خفت تا کجا ؟

2- جهاد : کافی، ج5، ص2 )رسولُ اللّه ِ ص : فمَن تَرکَ الجِهادَ ألْبسَهُ اللّه ُ ذُلاًّ فی نفسِهِ، و فَقْرا فی مَعیشَتِهِ، و مَحْقا فی دِینهِ. إنَّ اللّه َ تبارکَ و تعالی أعَزَّ اُمّتی بسَنابِکِ خَیْلِها و مَراکِزِ رِماحِها فرمود هر کس جهاد را وا گذارد خداوند جامه خواری بر جان او پوشاند و زندگیش را دستخوش فقر سازد و دینش را از بین ببرد. خداوند تبارک و تعالی عزّت و اقتدار امت مرا در سُمهای اسبانشان و نوک نیزه هایشان قرار داده است. / (علل الشرائع)فاطمةُ الزَّهراءُ علیها السلام : فَرَضَ الجهادَ عزّا للإسلامِ بدون مبارزه عزت به دست نمی آد

3- عبودیت : بندگی به آدم عزت می ده هرکسی بنده شد خدا عزتش رو به پای او می ریزه  (جامع الاخبار، ص184)أوحَی اللّه ُ تَعالی إلی داوودَ علیه السلام : یا داوودُ ، إنّی ... وَضَعتُ العِزَّ فی طاعَتی  فرمود داود من عزت را در طاعتم قرار دادم. بعد از هر گناهی اولین اتفاقی که می افته این هست که خداوند به ملائکه اش می فرماید از حساب عزتش کم کنید آدم کاملا حس می کنه چقدر با این گناه ذلیل شد آدم ذلیل ازش هر جنایتی بر می آد ، ذلیل ها امام حسین رو کشتند 

رابطه غربت و عزت

ولی همیشه عزت توام با غربت بود سید الشهداء در کربلا عزت مندانه عمل کرد عزیز شد ولی غریب هم شد.

منبع: وبلاگ مهر و قهر




      
ارسال شده در دوشنبه 92/7/29 ساعت 1:12 ع توسط هادی صالحین


می وزد با ترانه های زلال ، کوچه کوچه نسیم عید غدیر
می رسد عطر لاله های بهشت، دم به دم با شمیم عید غدیر

ابر رحمت دوباره می بارد، و کویر زمین شود سیراب
آسمان غرق می شود یکسر، در هوای نعیم عید غدیر

دشت در دشت عشق می روید، باغ ها سبز سبز می گردند
همه عالم پر از نشاط و سرور، ملک امکان حریم عید غدیر

باز در آسمان پرنده ی دل، می گشاید دو بال پروازش
می رود تا به مکه و زان پس، تا ابد او مقیم عید غدیر

عشق بود و امید بود و صفا، و در آنجا امیر عشق و وفا
  دل خود داده بود دست خدا، خوش به حال ندیم عید غدیر

هلهله ، اشک شوق، راز و نیاز، بیعتی با امیر وقت نماز
بیعتی تا به وسعت تاریخ، پابه پای زعیم عید غدیر

هرچه پژمردگی است میمیرد، عشق جانی دوباره می گیرد
نور در نور وصل می جوشد، با کلام کلیم عید غدیر

از سر دشمنی و بوالهوسی ، گرچه بگسسته اند عهد بسی
تا ابد ما به عهد خود هستیم، یاد عهد قدیم عید غدیر




      
<      1   2   3   4   5   >>   >